کتاب «کافههای روشنفکری» نوشتهی احمد راسخی لنگرودی به همت انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. کتاب حاضر به موضوع مهم «پاتوقهای فرهنگی در ایران از آغاز تا امروز» میپردازد. در فصل نخست، تعریف پاتوق، تاریخچهی پاتوق و پاتوقنشینی در ایران، انواع و اقسام پاتوقها، قهوهخانهها بهعنوان نمادی کامل از پاتوقهای سنتی و دیگر انواع پاتوقهای فرهنگی آمده است. در فصل دوم، به تفصیل دربارهی نامونشان و نوع کافههای روشنفکری در دهههای قبل از انقلاب و نقش آنها در جریانهای ادبی بحث شده است. در فصل سوم، پدیدهی نوظهور «کافه کتاب» در دورهی نزدیک به ما بهعنوان ترکیبی از دو مقولهی کافه و کتاب، که جانشین کافههای روشنفکری شده، مورد بحث قرار گرفته است. از مؤلف این کتاب، احمد راسخی لنگرودی (متولد 1337) کتابهای متعددی در شناخت و تحلیل جلوهها و جریانهای کمتر شناختهشده از زیست فکری و اجتماعی و فرهنگی ایران معاصر منتشر شده است. نویسنده میگوید: آخرهای دههی چهل بود که ازقضا برای نخستینبار گذارم به کافه نادری افتاد. آن هم به اتفاق یکی از آشنایان که شش هفت سالی از نگارنده بزرگتر بود. میگفت اینجا پاتوق روشنفکران است. افراد جمع میشوند برای بحثهای روشنفکری. آن زمان کوچکتر از آن بودم که بدانم روشنفکری چیست و روشنفکر کیست و بحثهای روشنفکری از چه جنس و سرشتی است. برای من که تا آن زمان تجربهای از چنین پاتوقهایی نیندوخته بودم روز خاطرهانگیزی بود. آن خاطره هنوز از یادم نمیرود. در شاهنشین ذهنم، سایه روشن جایی برای خود باز کرده است. با وقوع تحولات اجتماعی ـ سیاسی و به محاق رفتن جریان روشنفکری، آن کافهها و آن پاتوقنشینیهای روشنفکران رفتهرفته جمع شد. دیگر نه از آن پاتوقهای روشنفکری خبری بود و نه از آن چهرههای روشنفکر پاتوقنشین؛ چهرههایی که نوشتن و سرودن برایشان نوعی کنش و نوعی شرکت در رویدادها و حوادث این جهان بود و شهرت آنها جزئی از منوی آن کافهها محسوب میشد. دیری نپایید که در هیاهوی حوادث زمانه صدایشان گم شد. کافه بود، زیاد هم بود، آنقدر زیاد که نتوان برشمرد، آن هم در انواع و اقسامش، همچون: کافه کتاب، کافه سینما، کافه هنر، کافه تئاتر، کافه دانشگاه، کافه موسیقی، کافه قنادی، کافه گالری، کافه رستوران و.... اما همهی این کافههای نوظهور با تمامی تنوعاتش هیچگاه مثل آن پاتوقهای کافهایِ جماعت روشنفکران نبوده و نیست. جملگیِ آنها ره به تاریخ سپردهاند و حالا مگر میتوان این تاریخ گذشته را فراموش کرد و به قول ژان پل سارتر با یک سر تکاندادن به دور ریخت؟! همینقدر که مرا گهگاه توفیقی دست میدهد تا آن دیدار بهیادماندنی را در لابهلای کتابهای خاطرات آن دسته از روشنفکران زنده کنم بس مغتنم میآید
0 نظر