ابوتراب خسروی در کتاب ملکان عذاب به روایت قصه زندگی شمس می پردازد که در میان یادداشت های پدرش زکریا، به خاطرات وهم آلود و عجیب او بر می خورد که پس از ملاقات با قاصدانی از جانب پدر که او را احضار کرده است، برای ملاقات با او راهی شهری دور افتاده می شود و با ورود او به محل زندگی پدر و کشف رازهای ناگفته زندگی او، داستان حالتی هولناک به خود می گیرد. در این فضا گویی درخت و سنگ و نسیم و … نیز به او خیره شده اند تا اجازه بازگشت را از او بگیرند.
0 نظر