شب های روشن داستانی کوتاه است که روایت آن از زبان راوی آغاز می شود که مردی تنها و رویاپرداز است و در خیابان های سن پترزبورگ قدم می زند. او در طول شب های روشن تابستانی، با دختری به نام ناستنکا ملاقات می کند. ناستنکا به تازگی از عشقش، یک مرد ثروتمند، ناامید شده و در جست و جوی آرامش و امید به آینده است. راوی و ناستنکا به تدریج به یکدیگر نزدیک می شوند و در طول داستان گفتگوهایی عمیق درباره ی عشق، تنهایی و آرزوهایشان دارند. داستان به تضاد بین واقعیت و خیال، عشق واقعی و رویاهای غیرقابل دسترسی می پردازد. این کتاب عمیقاً احساسی و تأثیرگذار است و نشان دهنده ی احساسات و درگیری های درونی شخصیت هاست. درنهایت، انتخاب های ناستنکا و راوی به مسیرهای متفاوتی منجر می شود که مفاهیم عشق و از دست دادن را به تصویر می کشد.