مانی، در حالی به دنیا آمد که پدرش ماهها پیش، همسر را رها کرده و به گروه مذهبی جدیدی پیوسته بود. چند سالی بعد پدر برای همراه کردن کودک به منزل بازمیگردد و مانی را با خود به نخلستان محل سکونتش برده و او را میان افراد فرقه رها میکند. کودک در حالی بزرگ میشود که پدر خویش را نمیشناسد و تحت تعلیمات سخت و عجیبی قرار دارد که از توانش خارج است. او در روزهای نوجوانی پیامی را میشنود و درمییابد که به پیامبری رسیده است، بنابراین شبانه از نخلستان میگریزد و در پایتخت به ترویج و تبلیغ مذهب خویش پرداخته، با استفاده از هنر نقاشی، توجه بسیاری را به خود جلب میکند. وی پس از اندکی همراه یاران خویش راه سفر در پیش گرفته و از مناطق بسیاری میگذرد. و سرانجام در ایران مورد توجه شاهپور ساسانی قرار میگیرد. محبوبیت وی نزد شاهپور، حساسیت موبدان زرتشتی و حسادت بهرام، فرزند شاه، را برمیانگیزد و نیروهای بسیاری برای بدبین کردن شاه نسبت به مانی وارد عمل میشوند. مانی با پیشبینیهای صحیح خود درخصوص سیاست داخلی و خارجی ایرانزمین باعث توجه هرچه بیشتر شاه نسبت به خویش میشود، اما همین موارد باعث بدعاقبتی وی میگردند. پس ازمرگ شاهپور و بر تخت نشستن بهرام، شاه جدید، که از مخالفان سرسخت مانی است، ابتدا دستور تبعید وی و بعد فرمان دستگیریاش را صادر میکند. مانی به زنجیر کشیده میشود و پس از تحمل 26 روز سختی در دوشنبه دوم مارس 274 میلادی چشم از جهان فرو میبندد. و بهرام از خوف آن که مرقد وی زیارتگاه شود، از تحویل جنازه پیامبر به پیروانش امتناع میکند (منبع: خانه کتاب، کتیبه 4)
0 نظر