دختر و پسر جوانی به دشمنیهای موجود بین دو قبیله روستای خویش پشتپا زده و با یکدیگر ازدواج میکنند. اما زن تا هنگامی که چشم از جهان میبندد قادر به فراموش کردن بیتوجهیها و توهینهای طایفه همسر نبوده و کینه آنان را در دل دارد. آخرین فرزند آنها مطابق گفته پیشگویی حاذق، نویسندهای میشود که آرام و قرار ندارد و همیشه در سفر است و حتی همسر باردار خویش را نزد مادر فرستاده و دیگر هرگز سراغی از آنان نمیگیرد. نویسنده پس از سالها گشت و گذار، در منطقهای دنج و آرام ساکن شده و به نوشتن ادامه میدهد. اما دست روزگار باز هم وی را راهی سفر کرده و او در شهری دیگر به زندگی ادامه میدهد و همان هنگام است که خبر ویرانی شهر پیشین به وسیله بمب و خمپاره را میشنود. او سرانجام زندگی جدیدی تشکیل میدهد و به سرایداری در باغی مشغول شده و ادامه داستانهایش را مینویسد (منبع: خانه کتاب، کتیبه 4)
0 نظر