ماریا بالدی، دختر جوان و زیبایی است که به اتفاق عمهاش در شهر نوسازی زندگی میکند. پدر او بر اثر سقوط از ساختمانی، مرگ فجیعی داشت. پدر به گفتة ماریا هنگام مرگ گردنبند مروارید گرانبهایی به عمه ماریا داده بود که به ازای بدهی از زنی به گرو گرفته بود و اگر زن نمیتوانست بدهی خود را بدهد و یا برای مطالبة گردنبند نمیآمد، گردنبند متعلق به ماریا بود. اکنون کنت جووانی دلیس، وکیل حقوقی، پسر همان زن، با مدارک کافی برای مطالبة گردنبند به آن شهر آمده بود. او ابتدا به عنوان مشتری زمینهای ماریا، خود را معرفی کرد. دلیس تصمیم گرفته بود به هر قیمتی گردنبند را بگیرد. اما از همان ابتدا عشقی ابدی بین او ماریا به وقوع پیوست (منبع: خانه کتاب، کتیبه 4)
0 نظر