در این کتاب، خاطرات زنی بهورز از اهالی قشم روایت میشود. او بر خلاف زنان دیگر قشم از برقع که رسم معمول زنان آن منطقه است استفاده نمیکند. در بخش اول کتاب، وی از خاطرات کودکی تا کشف برقع سخن میگوید. بخش دوم شامل خاطرات پس از کشف برقع تا امروز است که به صورت گفتوگو تنظیم شده است. در کتاب آمده است: ... زنها و بچهها با دیدن من پوزخند میزدند، یعنی که عقلش سر جا نیست. جوری رفتار میکردند انگار من دیوانه شدهام. زنان به من میخندیدند و زخم زبان میزدند. میگفتند از تو دیگر هیچ چیز بعید نیست، ممکن است هر کاری بکنی. اگر زنی میخواست با من دوست باشد از ترس مردم خودش را کنار میکشید. من هم سعی میکردم چشمم به چشم کسی نیفتد، یا نشنوم از من چه میگویند. دیگر خودم هم رویم نمیشود با کسی رفت و آمد کنم، چون طوری رفتار میکردند انگار که من هیچام... چند سال طول کشید تا مردم کمتر سر به سرم بگذارند. البته زنان هنوزم به من نگاه میکنند ولی دیگر چیزی نمیگویند، طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. اما برای من اتفاقی بزرگتر از این نمیتوانست بیفتد (منبع: خانه کتاب، کتیبه 4)
آدرس : تهران - محله دانشگاه تهران – خيابان ايتاليا – خيابان فلسطين – پلاك 380
تلفن : 021-88989543 , 021-88961303
پست الکترونیک :
0 نظر